1 آن قدر کرد تپیدن که به آرام رساند فیض پرواز همین بود که تا دام رساند
2 خجل از فیض نسیمم که ز گلزار جهان بوی یاسی به دماغ دل ناکام رساند
3 از تب عشق، به جان منت ساقی دارم که ز تبخاله لبم را به لب جام رساند
1 دل فلک معنوی است، عقل رصددان او داغ محبت بود اختر تابان او
2 ابجد عشق و ولاست حکمت اشراقیان والی یونان بود طفل دبستان او
1 ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا
2 به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما