1 آن قدر کرد تپیدن که به آرام رساند فیض پرواز همین بود که تا دام رساند
2 خجل از فیض نسیمم که ز گلزار جهان بوی یاسی به دماغ دل ناکام رساند
3 از تب عشق، به جان منت ساقی دارم که ز تبخاله لبم را به لب جام رساند
1 مژده یاران که ازین منزل ویران رفتم رستم از جسم گران، از پی جانان رفتم
2 ای هزاران هوادار نفیری بزنید جستم از قید قفس، سوی گلستان رفتم
1 باشد رگ هر برگ چمن، دام هوسها رشک است به آزادی مرغان قفسها
2 کوتاهی پرواز بود لازم هستی پیچیده به بال و پر ما، تار نفسها
1 شد جان و هوش و صبر و خرد را ز کار دست مشکل دهد دگر به هم این هر چهار دست
2 دست ای سبو مکش ز حریفان درین خمار تا عهد کهنه تازه نمایم بیار دست