1 آمد بنشست، گفت برخیز و برو! مستی و دمید صبح، برخیز و برو
2 لب بر لب من نهاد و می گفت به راز کای یار دلاویز میاویز و برو
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چنین شنیدم از آیندگان فصل بهار که کاروان صبا می رسد ز حد تتار
2 با باغ مژده رسانید دوش پیک سحر که می رسد دو سه اسبه سپاه فصل بهار
1 نه چو رخت ماه سخنگو بود نه چو قدت سرو سمن بو بود
2 سرو بنا از بر چشمم مرو سرو همان به که بر جو بود
1 چشم تر کن به فراق من مسکین ای ماه که جهان را ز سرشکم بلغ السیل ز ماه
2 به وداع من بیچاره برنجان قدمی که فدای قدمت باد دلم بی اکراه
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **