1 دیر آمد و زود برفت و ما را بگذاشت آری سر ما مگر ازین بیش نذاشت
2 یار از بر ما رفت و کم انگاشت مرا زین به نظری کند دلم می پنداشت
1 تا می نمی خورم غمِ دل می خورد مرا از دست غم هم اوست که وا می خرد مرا
2 یک دم به خوش دلی نزدم تا مکابره زهد و ورع شدند حجاب خرد مرا
1 ای با جفا در ساخته با ما نمی سازی چرا روزی ، شبی ، وقتی ، دمی ، با ما نپردازی چرا
2 با غمزگان مست گو ، صلح است ما را با شما بر زه کمان کردن که چه، وین ناوک اندازی چرا
1 چو عشق پرده بر افکند و عقل شد محبوب چه باک که از آن به دیوانگی شدم منسوب
2 به عشق می جویم وگرنه عقل چه بیند به دیده ی معیوب