-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به شاه تشنه جگر گفت زینب غمناک دمی که دید تن چون گلشن ز خنجر چاک
2 فتاده بیکفن و غرقه خون به دامن خاک تویی خلاصه ارکان و انجم و افلاک
3 بگو به خواهر زارت تو را چه بود گنه که بیگنه شدهای دستگیر هر روبه
4 نبود قاتلت از قتل تو مگر آگه غرص تویی ز وجود جهانیان ورنه
5 تویی که بود در آغوش مصطفات مکان تویی شد ز وجودت بنای کون و مکان
6 تویی که نوح نجی را رهاندی از طوفان تو مهر مشرق جانی به غرب جسم نهان
7 تویی که بر همه شاهان و سروران شاهی تویی که بر فلک عزت و علا ماهی
8 سبب ز چیست که مقتول تیغ بدخواهی تویی که آیینه ذات پاک اللهی
9 بپای خیز برادر که لشگر عدوان نمود اهل و عیالت اسیر و سرگردان
10 یکی است تشنه آب و یکی گرسنه نان همه ز قتل تو شادند و خرم و خندان
11 ربود شد شهادت عجب ز دست تو دل که گشتی این همه بر قتل خویشتن مایل
12 نموده بر دل ما لشگر غمت منزل همه جهان به تو گریان و تو ز خود غافل
13 ز گردش فلک کجروش کنم فریاد که در زمانه ز دست کسی گره نگشاد
14 مشو ز بیش و کم دهر (صامتا) دلشاد اگرچه مغربی آئی ز کائنات آزاد