-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سفینه ای به من آورد صدر دریا دل بدان غرض که ز کلکم شود سواد پذیر
2 گشادم و ز سوادش کتابتی دیدم چو عقد لولو منثور و سمط در نثیر
3 همه به صفحه کافور مشق کرده به مشک همه چو برگ سمن عجم بر زده ز عبیر
4 نهاده سلسله ها از سواد بر نقره کشیده گردن روز سپید در زنجیر
5 شبش چو روز نمود آنچه داشت اندر دل ولیک روزش چون شب نهفت راز ضمیر
6 الف برای فتوت ستاده بر هم دست چو مرد مجرم تائب بمانده در تشویر
7 حروف منحنیه جمله در رکوع و سجود چو در هیاکل رهبان چو در صوامع پیر
8 یکایک ارچه در اشکال مختلف بودند بدند متفق اندر ثنای صدر کبیر
9 ستوده صاحب عادل ظهیر دولت و دین نصیر ملک که بادش خدای یار و نصیر