بر آن پیر زن شد از عطار نیشابوری اسرارنامه 12

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

بر آن پیر زن شد مرد مهجور

1 بر آن پیر زن شد مرد مهجور که برگو سرگذشتی گفت هین دور

2 سرکس می‌ندارم این زمان من که سرگم کرده‌اند این ریسمان من

3 ببین چندین طلب کار دگرگون زفان ببریده و سر داده بیرون

4 چه گویم چون زفان این ندارم دلم خون گشت جان این ندارم

5 فلک گرچه بسی بربوک بشتافت لباس سوک یافت از دردنایافت

6 چه گر کوه این حقیقت را کمر بست بریخت آخر که بادش بود در دست

7 چو دریا هرک زینجا قطرهٔ برد ز رنج تشنگی هم خشک لب مرد

8 اگر خورشید گویم با رخی زرد شود در کوش هر شب هم بدین درد

9 اگر ماهست می‌بینی که هر ماه سپر بندازد از حیرت درین راه

10 زمین خود خاک بر سر دارد از غم فلک سرگشته در افسوس و ماتم

11 دهان آلوده عرش و در شکم هیچ گرفته لوح لوح از سر قلم هیچ

عکس نوشته
کامنت
comment