از آن کوه ملاح بگذشت از اسدی توسی گرشاسپ‌نامه 57

اسدی توسی

آثار اسدی توسی

اسدی توسی

از آن کوه ملاح بگذشت خواست

1 از آن کوه ملاح بگذشت خواست سپهدار گفت این شتابت چراست

2 بمان تا برین گنگ باز از شگفت چه بینیم کان یاد باید گرفت

3 بدو گفت ملاّح مفزای کار که ایدر بود کرگدن بی شمار

4 به بالای گاوی پر از خشم و شور یکی جانور مه ز پیلان به زور

5 سرو دارد از باز مردی فزون سرش چون سنان تن چوز آهن ستون

6 به زخم سرو کُه درآرد ز پای زند پیل را بر رباید ز جای

7 دلاور نبرد ایچ تیمار مرگ میان بست بر جنگ و پیکار کرگ

8 بدو گفت کام من این بُد ز بخت که پیش آیدم روزی این رزم سخت

9 کنون بور آهو تک کرگ دَن کمان و کمین من و کرگدن

10 نبد باکم از ببر و از اژدها بدینسان ددی را چه باشد بها

11 ز کشتی برون رفت بر زه کمان یکی کرگدن دید کآمد دمان

12 چو نیزه سرو راست کرده بدوی همان گه خدنگی یل نامجوی

13 بپیوست و ز آنسان در آهیخت زوش که پیکان به ناخن بدو زه به گوش

14 زبان و گلوگاه و یک نیمه تن فرو دوخت با گردن کرگدن

15 همه گنگ تا شب بدینسان بگشت بیفکند از آن کرگدن سی و هشت

16 به خنجر سروشان بیفکند و برد بَر شاه مهراج و او را سپرد

17 سپه پاک و مهراج گشتند شاد بر او هر کسی آفرین کرد یاد

عکس نوشته
کامنت
comment