-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از آن کوه ملاح بگذشت خواست سپهدار گفت این شتابت چراست
2 بمان تا برین گنگ باز از شگفت چه بینیم کان یاد باید گرفت
3 بدو گفت ملاّح مفزای کار که ایدر بود کرگدن بی شمار
4 به بالای گاوی پر از خشم و شور یکی جانور مه ز پیلان به زور
5 سرو دارد از باز مردی فزون سرش چون سنان تن چوز آهن ستون
6 به زخم سرو کُه درآرد ز پای زند پیل را بر رباید ز جای
7 دلاور نبرد ایچ تیمار مرگ میان بست بر جنگ و پیکار کرگ
8 بدو گفت کام من این بُد ز بخت که پیش آیدم روزی این رزم سخت
9 کنون بور آهو تک کرگ دَن کمان و کمین من و کرگدن
10 نبد باکم از ببر و از اژدها بدینسان ددی را چه باشد بها
11 ز کشتی برون رفت بر زه کمان یکی کرگدن دید کآمد دمان
12 چو نیزه سرو راست کرده بدوی همان گه خدنگی یل نامجوی
13 بپیوست و ز آنسان در آهیخت زوش که پیکان به ناخن بدو زه به گوش
14 زبان و گلوگاه و یک نیمه تن فرو دوخت با گردن کرگدن
15 همه گنگ تا شب بدینسان بگشت بیفکند از آن کرگدن سی و هشت
16 به خنجر سروشان بیفکند و برد بَر شاه مهراج و او را سپرد
17 سپه پاک و مهراج گشتند شاد بر او هر کسی آفرین کرد یاد