1 سوال کرد یکی از علای دین گلکار که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست
2 جواب داد که هر موریی که میسازیم چو آتشی بکنی دود آن بجانب ماست
3 سیاه رویی من عارضی است اصلی نیست سیاه رویی بنده ز دود موریهاست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای ز صد گلبرگ نازکتر تنت بر تو لرزانتر گل از پیراهنت
2 از صبا چندان نشد بوی تو فاش پیرهن کرد این خطا در گردنت کار
1 کعبه کویش مراد است این دل آواره را با مراد دل رسان بارب من بیچاره را
2 دل دران کو رفت و شد آواره من هم می روم تا ازان آواره تر سازم دل آواره را
1 به کویت دل غلام خانه زادست چو سر بر در نهد مقبل نهادست
2 رقیب آزادگان را معتقد نیست که نادرویش اندک اعتقادست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به