- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پرسید دوش ساده دلی از من این سخن با سینهٔ پرآتش و با دیدهٔ پرآب
2 کاندر زمانه هر چه بود، نیست بی سبب خواه آشکار جلوه کند، خواه در حجاب
3 این معنی ازکجا زده سر، در تعجبم کابنای هند، جملگی از شیخ تا به شاب
4 یکباره، بعد حادثهٔ جان گسل که شد از التهاب آتش آن، سینهها کباب
5 چون کلک کجروی که ز مِسطر بدر رود گردیده اند یک قلم، از جادهٔ صواب
6 زین گوشمال حادثه، گشتند گنده تر مانند فضله ای که فتد بر وی آفتاب
7 گفتم درین سوال که کردی شگفت نیست در کسوت مثال، کنم روشنت جواب
8 چون قحبه، سر زکوی خرابات برکند یکبارگی نیفکند اوّل ز رخ نقاب
9 گاهی حیا به خاطرش آید، گهی حذر در نیم شب، زند به حریفان می و رباب
10 امّا فتاد چون به کف شحنه و عسس گردد خلاص اگر، زخم و پیچ احتساب
11 آسوده خاطر است ز اندیشهٔ جهان دیگر حریف او نتوان شد به هیچ باب