پرسید دوش ساده دلی از از حزین لاهیجی قطعه 1003

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

پرسید دوش ساده دلی از من این سخن

1 پرسید دوش ساده دلی از من این سخن با سینهٔ پرآتش و با دیدهٔ پرآب

2 کاندر زمانه هر چه بود، نیست بی سبب خواه آشکار جلوه کند، خواه در حجاب

3 این معنی ازکجا زده سر، در تعجبم کابنای هند، جملگی از شیخ تا به شاب

4 یکباره، بعد حادثهٔ جان گسل که شد از التهاب آتش آن، سینهها کباب

5 چون کلک کجروی که ز مِسطر بدر رود گردیده اند یک قلم، از جادهٔ صواب

6 زین گوشمال حادثه، گشتند گنده تر مانند فضله ای که فتد بر وی آفتاب

7 گفتم درین سوال که کردی شگفت نیست در کسوت مثال، کنم روشنت جواب

8 چون قحبه، سر زکوی خرابات برکند یکبارگی نیفکند اوّل ز رخ نقاب

9 گاهی حیا به خاطرش آید، گهی حذر در نیم شب، زند به حریفان می و رباب

10 امّا فتاد چون به کف شحنه و عسس گردد خلاص اگر، زخم و پیچ احتساب

11 آسوده خاطر است ز اندیشهٔ جهان دیگر حریف او نتوان شد به هیچ باب

عکس نوشته
کامنت
comment