1 پرسید ز یار خود، یکی از یاران کی دوست بگو چگونه ای؟ گفت ای جان
2 فرسوده شد از خوردن نعمت دندان لیک ازگله، یک روز نیاسود زبان
1 افسر شاهی ما، بی سر و سامانی ما گوشهٔ خاطر ما، ملک سلیمانی ما
2 بس که سودیم به راه تو جبین را چو صدف استخوانی ست به جا مانده، ز پیشانی ما
1 به آب از آتش می داده ام خاک مصلّا را به باد، از نالهٔ نی دادهام، ناموس تقوا را
2 جبین را سجده فرسای در پیر مغان کردم به بام کعبهٔ دل می زنم، ناقوس ترسا را
1 زهی از خار خارت شعله در جان، گلستانها را ز لعلت، مهر خاموشی به لب، سوسن زبانها را
2 بهار عارضت هر گوشه، صد بیخانمان دارد زدند آتش ز شوقت، عندلیبان آشیانها را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به