دوشم بپرسش آمد و تا لب گشود از آذر بیگدلی غزل 37

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

دوشم بپرسش آمد و تا لب گشود رفت

1 دوشم بپرسش آمد و تا لب گشود رفت دردا که دیر آمد و، افغان که زود رفت

2 چون شاخ گل، بپهلوی من تا نشست، خاست؛ چون ماه نو، بدیده ی من تا نمود رفت!

3 بختم که سر ز خواب برآورده بود، خفت؛ سروی که سایه بر سرم افگنده بود رفت!

4 گفتم: کنم سجود بشکر قدوم او؛ دردا که بر نداشته سر از سجود رفت!

5 آمد زد آتشم بدل از آمدن، ولی زآن پیشتر که خیزدم از سینه دود رفت

6 سودم جبین بخاک رهش، کآمد از کرم؛ ننشسته، از کنارم اما چه سود رفت!

7 نی نی نشسته بود و، حریفان بعرض حال تا داستان شکوه ی آذر شنود، رفت

عکس نوشته
کامنت
comment