- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از سرگرمی جوابش داد شمع گفت: « تا کی سرزنش کردن مرا؟
2 عاشقم خواندی، بلی، من عاشقم اشک سرخ و روی زردم بس گوا
3 ز آنچه گفتی، سر فرازی می کنم سر فرازی هست بر عاشق روا
4 سرفرازی من از عشقست و بس در هوایش سر فرایم دایماً
5 آنچه می گویی که بنشین و بمیر یا سر و خود گیر و یک چندی به پا
6 تا سرم برجاست نتوانم نشست من نخواهم مردن الا در هوا
7 تا به کی گیرم سر خود زانکه هست از سر من بر سر من این بلا
8 کار عشق و عاشقی سربازی است گر سر این ماجرا داری، بیا!
9 در پی من شو که نتوان یافتن رهروان را بهتر از من پیشوا