- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هین در دهید باده که هنگام بی غمی است زان باده که مشرق خورشید خرمی است
2 تا روی چون دو پیکر در روی او کشم زیرا که مان چو پروین وقت فراهمی است
3 آن پسته شکر گر او را چه کوچکی است وآن سنبل زره ور او را چه درهمی است
4 آن جزع بین که بر کف موسیش ساحریست وان لعل بین که بر لب عیسیش همدمی است
5 آزادی از غمش سبب طوق بندگی است محرومی از لبش اثر یار محرمی است
6 خورشید زرد چهره محرور در غمش آن قرص روشنش چو دخان سایه محتمی است؟
7 وین ماه زردگونه مرطوب را ز رشک همچون درم نشان فزونی هم از کمی است
8 لطف فرشته داری و چالاک سیرتی ما دیو مردمیم گر آن حور آدمی است
9 زان شد حسن لطیف که وقتی بر او بتافت رائی که نور مردمک چشم مردمی است