1 کردهای تکیه بر جهان و هنوز غدر و مکر جهان نمیدانی
2 باز خواهد هر آنچه داد به تو عاریت، بیگمان نمیدانی
3 بازمانی ز دولت جاوید تا غم جاودان نمیدانی
4 تا توانی دلت بر آر ز جهل خویشتن ناتوان نمیدانی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عاقل به چه امید درین شوم سرای بر دولت او دل نهد از بهر خدای
2 چون راست که خواهد که نشیند از پای گیرد اجلش دست که بالا بنمای.
1 آن را که دل از عشق پر آتش باشد هر قصه که گوید همه دلکش باشد
2 تو قصهٔ عاشقان همی کم شنوی بشنو بشنو که قصه شان خوش باشد
1 عشقت که دوای جان این دلریش است ز اندازهٔ هر هوس پرستی بیش است
2 چیزی است که از ازل مرا در سر بود کاری است که تا ابد مرا در پیش است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به