- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیده باشی کان حکیم بی خرد تختهای خاک آورد در پیش خود
2 پس کند آن تخته پر نقش و نگار ثابت و سیاره آرد آشکار
3 هم فلک آرد پدید و هم زمین گه بر آن حکمی کند گاهی برین
4 هم نجوم و هم برون آرد پدید هم افول و هم عروج آرد پدید
5 هم نحوست، هم سعادت برکشد خانهٔ موت و ولادت برکشد
6 چون حساب نحس کرد و سعد از آن گوشهٔ آن تخته گیرد بعد از آن
7 برفشاند، گویی آن هرگز نبود آن همه نقش و نشان هرگز نبود
8 صورت این عالم پر پیچ پیچ هست همچون صورت آن تخته هیچ
9 تو نیاری تاب این، کنجی گزین گرد این کم گرد و در کنجی نشین
10 جملهٔ مردان زنان اینجا شدند از دو عالم بینشان اینجا شدند
11 چون نداری طاقت این راه تو گر همه کوهی نسنجی کاه تو