1 هاتفی گفت که ابرام بنه مادر است این، دلش آزار مده
2 این چنین دل نبود با همه کس کاین دل مادر کان باشد و بس
3 گر بود هیچ دلی عرش خدا بود آن دل، دل مادر تنها
1 بود مر ابر را اندر کمین باد برد مر ابر را زین سرزمین باد
2 چو ابر آید نباریده به صحرا وز بادی، که دیدست اینچنین باد
1 دادهام دل تا مرا یک بوسه آن دلبر دهد ور دل دیگر دهم او بوسهٔ دیگر دهد
2 چون مرا نبود دلی دیگر، دهم جان تا مگر بوسهٔ دیگر مرا زان لعل جانپرور دهد
1 ز دانایی بنالد مرد دانا که دانا را خرد بندی است برپا
2 ز سیری کرده قی در هند، راجه گرسنه خفته «روسو» در اروپا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به