-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حاتم آن بحر جود و کان عطا روزی از قوم خویش ماند جدا
2 اوفتادش گذر به قافله ای دید اسیری به پای سلسله ای
3 پیش آمد اسیر بهر گشاد خواست زو فدیه تا شود آزاد
4 حاتم آنجا نداشت هیچ به دست بر وی از بار آن رسید شکست
5 حالی از لطف پای پیش نهاد بند او را به پای خویش نهاد
6 ساخت زان بند سخت آزادش اذن رفتن به جای خود دادش
7 قوم حاتم ز پی رسیدندش چون اسیران به بند دیدندش
8 فدیه او ز مال او دادند پای او هم ز بند بگشادند