1 رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند پرتو مهتاب در پرویزن گل بیختند
2 می تواند گردهٔ رنگ بناگوشت شود با شمیم گل هوای صبح را آمیختند
3 داد ازین دشمن مروت دوستان جویا که باز رشتهٔ پیمان و الفت را ز هم بگسیختند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را ز درد ساغر غم ای محبت شاد کن ما را
2 نوشتم در وصیت نامهٔ طومار آه خود که صیدی را به خون غلطان چو بینی یاد کن ما را
1 چشم بستن شمعسان بیتاب میسازد مرا ور به رخسارت گشایم آب میسازد مرا
2 آتش رخسار او نگذاشت در چشمم نمی با وجود آنکه هردم آب میسازد مرا
1 نشئهٔ می مایهٔ صد درد سر باشد مرا دور ساغر بی تو گرداب خطر باشد مرا
2 سرگردان دارد خمار باده ام از زندگی آسمان چون کوه بر بالای سر باشد مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به