1 حاسد که همه دعوی لافش پوچ است از مغز حیا، چو نافش پوچ است
2 از طبع زبان دراز، معنی مطلب شمشیر کشیده را غلافش پوچ است
1 آیینه کجا دیده ست، رخسار چو ماهش را با سرمه چه آمیزش، مژگان سیاهش را
2 گاهی نظری از لطف می کرد به سوی من بخت سیهم رم داد آهوی نگاهش را
1 ما گرفتاریم و غیر از ناله نبود کار ما بیضهٔ بلبل بود هر غنچهٔ گلزار ما
2 دست بر سر میزند همچون مگس شکرفروش زهر خود را بس که شیرین کرد در بازار ما
1 در قفس رفته چو قمری چمن از یاد مرا بهتر از سرو بود سایه ی صیاد مرا
2 همنشین، ضعف من افزون شود از سیرچمن باخبر باش که ناگه نبرد باد مرا!