نچشیده است شراب مزهٔ کام هنوز از سعیدا غزل 369

سعیدا

سعیدا

سعیدا

نچشیده است شراب مزهٔ کام هنوز

1 نچشیده است شراب مزهٔ کام هنوز نرسیده است لب او به لب جام هنوز

2 چشم احسان نتوان داشت از آن بدخویی که نداند گل چشم از گل بادام هنوز

3 با وجودی که نیاسوده دمی از گردش نشده ابلق گردون به کسی رام هنوز

4 هر کجا بود دلی کرد نظر بستهٔ دام با وجودی که ندارد خبر از دام هنوز

5 می دهد چشم مرا هر نفسی دلداری نیست او را خبر از مردم بدنام هنوز

6 بی خبر بود که در حلقهٔ آن زلف تپید می کند شرم دلم از نگه دام هنوز

7 در گلستان پی آشفتن گل می گردد می دهد یاد به سرو چمن اندام هنوز

8 در طریق ستم از خانه براندازان است آفتابش نرسیده به لب بام هنوز

9 چه شود گر به سعیدا نظر از لطف کنی نیست این غمزده شایستهٔ انعام هنوز؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر