- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حاشا که نهم من از معما دامی تا صید کنم ز نامجویی کامی
2 پختم هوسی بود ز چون من خامی بر صفحه ایام بماند نامی
3 بیچاره حکیم عمری اندیشه گماشت تدبیر غنا ز کیمیا می پنداشت
4 خاک سر کوی فقر را حال چو دید در حال حکیم کیمیا را بگذاشت
5 تا خطت شد بلای دین ما را بینی از حال دین حزین ما را
6 ماه و خور خالی ز میلی نیستند پیش رویت تا به خدمت ایستند
7 چه خوش باشد که در کاشانه غم دو همدم درد دل گویند با هم