-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حاشا که توانم گفت آن راز که من دانم کاتش فکند چون شمع اندر لب و دندانم
2 شب بر سر بالینم گر صبح صفت آئی چون شمع سحرگاهی سر در رهت افشانم
3 گر چهره برافروزی هستی مرا سوزی من شبنم و تو خورشید حاشا که بجا مانم
4 گر میکشیم در نار ور میدهیم جنت من بندیم و بنده سر در خط فرمانم
5 من وامق و تو عذرا عذر دگران برنه مجنون تو لیلایم عشق تو بیابانم
6 در بند تو محبوسم با جور تو مأنوسم در ذکر تو مدهوشم و زنام تو حیرانم
7 ای مهر توام در گل وی جای توام در دل از خویش گریزم هست اما زتو نتوانم
8 بردار زره خرمن ای کشته باغ حسن روزی که زند شعله این آتش پنهانم
9 مجموع دلی بودم آشفته شدم واله سودای سر زلفی کرده است پریشانم
10 از شمع چه میگوئی پروانه چه میجوئی تو خوبتر از اینی من سوخته تر زآنم