حاشا که من بنالم، ور تن از سلمان ساوجی غزل 285

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم

1 حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم من نی نیم که هر دم، از دست دوست نالم

2 گر خون دل خورندم، چون جام می بخندم ور سرزنش کنندم، چون شاخ رز ننالم

3 آسودگان چه دانند، احوال دردمندان؟ آشفته حال داند، آشفتگی حالم

4 پروانه وار خواهم، پرواز کرد لیکن کو آن مجال قربم کو آن فراغ بالم

5 بوی شما شنیدم، کز شوق می‌دهم جان دیر است تا بدان بو، دم می‌دهد شمالم

6 گرچه دلم شکستی، در زلف خویش بستی مرغ شکسته بالم لیکن خجسته فالم

7 من صد ورق حکایت، از هر نمط چو بلبل دارم ولی ندارد، گل برگ قیل و قالم

8 بیمارم و ندارم، بر سر به غیر دیده یاری که ریزد آبی، بر آتش ملالم

9 سلمان مرا همین بس، کز پیش دوست هر شب بر عادت عبادت، آید به سر خیالم

عکس نوشته
کامنت
comment