1 حسن آن باغی که خلد ازو بی رنگ است عشق آن داغی که دوزخش نیرنگ است
2 این حسن تو داری و ترا نیست شرف وین عشق مرا هست و هنوزم تنگ است
1 ماهم نه نهالی است که خورشید بر اوست طوبی خس زیبا چمنی که این شجر اوست
2 مرغی که حرم را شرف از نسبت او بود جاروب حرمگاه صنم بال و پر اوست
1 خوش می تپم به خون دل و به تیرم چنین زده است باز این چه ناوک است که از عشق، از کمین زده است
2 مشکل که مرگ روی به میدان ما نهد از بس که فتنه به یسار و یمین زده است
1 عشق کو تا نو کنم با درد پیمانی درست از فغان در شهر نگذارم گریبانی درست
2 با وجود آن که عشق آورد صد داروی تلخ بهر درد ما نشد اسباب درمانی درست