- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حسن معنی را وی بینا ز نادیدن به خویش گنجها در خویشتن یابی ز نسپردن به خویش
2 خودفروشی را رواج از تست در بازار دهر کرده ای برپا دکانی از فرو چیدن به خویش
3 فکر کنه ذات حق، در گمرهی می افکند چاه این راهست سالک را فرو رفتن به خویش
4 معنی ام را می توان از صورت احوال یافت گشته ام طومار شرح غم زپیچیدن به خویش
5 خویشتن بینی گهر را ساخت از دریا جدا جان من چندین چه وابسته است وابستن به خویش
6 دشمنت را نیستی راضی به دنیا داشتن هر چه نپسندی به او نتوان پسندیدن به خویش
7 آتشم اما به غیر از ذوق عشق افسرده ام از هوای سرو قدی می زنم دامن به خویش
8 یادگیر از صبحدم جویا سبکروحی، که صبح گشته گنجور عجب نقدی ز نسپردن به خویش