حسن آن گوهر که عمانیش از آشفتهٔ شیرازی غزل 113

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

حسن آن گوهر که عمانیش نیست

1 حسن آن گوهر که عمانیش نیست عشق آن دریا که پایانیش نیست

2 هر سری کاو خالیست از سر عشق خانه ی باشد که بنیانش نیست

3 چشم عاشق گر نبارد سیل اشک هست آن ابری که بارانیش نیست

4 حاجب سلطان عقلم جان بسوخت عشق را نازم که دربانیش نیست

5 گرد هستی دامنت آلوده کرد ای خوش آن رندی که دامانیش نیست

6 واجب آمد حلم با امکان صبر آه از آن بیدل که امکانیش نیست

7 تا خم زلفش شد آشفته زدست این سر شوریده سامانیش نیست

عکس نوشته
کامنت
comment