1 کردهاست یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل یا درجی از مشک ختن کرده است پنهان در بغل
2 در مصر یوسف زینهار آغوش مگشا بهر کس یکبار دیگر گیردت تا پیر کنعان در بغل
1 دل عشاق روا نیست که دلبر شکند گوهری کس نشنیده است که گوهر شکند
2 بر نمیدارم از این در سر خویش ای دربان صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند
1 زهی از رخ تو پیدا همه آیت خدایی ز جمالت آشکارا همه فر کبریایی
2 نسپردمی دل آسان به تو روز آشنایی خبریم بودی آن روز اگر از شب جدایی
1 با چشم تو گهی که به رویت نظر کنم پوشم نظر که بر تو نگاه دگر کنم