-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ندیده صاحب معنی به روزگار سخن غریب جز من افتاده در دیار سخن
2 زبان ز حرف بد و نیک آن چنان بستی که گشته است عقیق تو مهردار سخن
3 چو چشم من به جمال تو گوش پارهٔ چرخ کشد ز لعل تو تا حشر، اعتبار سخن
4 ز خط پشت لبت شد سواد حرف عیان که گشته نقطهٔ خال لبت مدار سخن
5 نه من ز شکوه سکوتم که مردم چشمت گرفته است ز دست من اختیار سخن
6 نکرده ایم به کس دست طمع خویش دراز که داده است خدا نقد بی شمار سخن
7 ز خاکساری خود با تو عرضه می کردم مباد جای کند در دلت غبار سخن
8 توان شناخت خود با تو عرضه می کردم مباد جای کند در دلت غبار سخن
9 توان شناخت سعیدا قماش هر کس را ز لطف معنی نازک به اعتبار سخن