- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا کرد آن پریرخ و نامهربان خروج جان رخت بست و کرد ز تنها روان خروج
2 پیری فکنده طرفه فتوری حواس را گویا که کرده یوسف از این کاروان خروج
3 ایمان به فکر زلف بتی تازه می کنند شاید که کرده مهدی آخر زمان خروج
4 در خم نشست دختر رز با هزار ناز از شیشه کرد آفت پیر و جوان خروج
5 دارم به دل ملاحظه دایم که بی محل تا نکته ای مباد کند از زبان خروج
6 ای نازنین چرانشوی مهدی زمان هرگز نکرده مثل تویی در جهان خروج
7 تا قامتش بدیدم و رخسار ماه او در حیرتم که کرده ز سرو ارغوان خروج
8 ای لعل پاره گوهر یکدانه ای چو تو تا این زمان نکرده ز بحر و ز کان خروج
9 زان خاکسار گشته سعیدا که کرده است آدم به این کمال از این خاکدان خروج