1 هان تا به خرابات حجازی نائی تا کار قلندری نسازی نائی
2 کینجا ره مردان سراندازان است جانبازانند تا ببازی نائی
1 هر جوی که از چهره به ناخن کندم از دیده کنون آب درو میبندم
2 بیآبی روی بود ار یک چندم آب از مژه بر روی آن میبندم
1 از مهر خود و کین تو در تابم من در چشم تو گوئی به میان آبم من
2 یا من گنهی کردم و در خشمی تو یا تو دگری داری و در خوابم من
1 چشم ترکت چون مست برمیخیزد شور از می و میپرست برمیخیزد
2 زلفت چو به رقص در میان میآید صد فتنه به یک نشست برمیخیزد