- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همت چو دست گیرد رطل گران توان زد دامن کشان ز عالم سر در جهان توان زد
2 گر شحنه آشکارا منع مدام کرده با یار خوش عیاری می را نهان توان زد
3 بردار دست همت پا بر طلسم خود نه باشد که پشت پایی بر این و آن توان زد
4 تیزی زدی و رفتی باز آمدی بر این ره بر کشته باز تیغی از امتحان توان زد
5 خون جگر به شادی بی غم نمی توان خورد جام نشاط [و] عشرت با میهمان توان زد
6 خوش گفته این غزل را حافظ به حق قرآن «باشد که گوی عیسی در این میان توان زد»
7 بگذر ز جان سعیدا در راه فقر پا نه شاید که پشت پایی بر این و آن توان زد