حکیمی با پسر خود گفت: باید که بامداد از جامی برستان 9

حکیمی با پسر خود گفت: باید که بامداد از خانه بیرون نیایی تا نخست به طعامی لب نگشایی، زیرا که سیری تخم حلم و بردباریست...

حکیمی با پسر خود گفت: باید که بامداد از خانه بیرون نیایی تا نخست به طعامی لب نگشایی، زیرا که سیری تخم حلم و بردباریست و گرسنگی مایه خشک مغزی و سبکساری ,

2 خوی خود را ز روزه تیره مکن کز همه حلم و بردباری به

3 چون شود روزه مایه آزار روزه خواری ز روزه داری به

چون گرسنه باشی هر آش یا نان که بینی از طبیعت تو شهوت آن خیزد و به آشنایان که نشینی طامعه تو در ایشان آویزد ,

5 هرچه یابی به خانه از تر و خشک به کز آن تا حد شبع بخوری

6 تا طعام کسان هوس نکنی وز عطای خسان طمع ببری

چون میزبان بر کنار خوان نشیند و خود را در میان بیند طعمه از جگر خود خوری به که از نان او، و شربت از خون خود آشامی به که از خوان او ,

8 هرکه گوید خوان و نان من بکش پای خویش از خوان و دست از نان او

9 تره ای کز بوستان خود خوری خوشتر است از بره بریان او

عکس نوشته
کامنت
comment