-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
حکیمی با پسر خود گفت: باید که بامداد از خانه بیرون نیایی تا نخست به طعامی لب نگشایی، زیرا که سیری تخم حلم و بردباریست و گرسنگی مایه خشک مغزی و سبکساری ,
2 خوی خود را ز روزه تیره مکن کز همه حلم و بردباری به
3 چون شود روزه مایه آزار روزه خواری ز روزه داری به
چون گرسنه باشی هر آش یا نان که بینی از طبیعت تو شهوت آن خیزد و به آشنایان که نشینی طامعه تو در ایشان آویزد ,
5 هرچه یابی به خانه از تر و خشک به کز آن تا حد شبع بخوری
6 تا طعام کسان هوس نکنی وز عطای خسان طمع ببری
چون میزبان بر کنار خوان نشیند و خود را در میان بیند طعمه از جگر خود خوری به که از نان او، و شربت از خون خود آشامی به که از خوان او ,
8 هرکه گوید خوان و نان من بکش پای خویش از خوان و دست از نان او
9 تره ای کز بوستان خود خوری خوشتر است از بره بریان او