-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حکیم نخستین چو شد پرده ساز بدینسان برون داد از پرده راز
2 که ای مطلع نور اسکندری بلندش ز تو پایه سروری
3 اگر ریخت گل باغ پاینده باد وگر رفت مه مهر تابنده باد
4 ندانم که چون صبر فرمایمت چه سان راه آرام بنمایمت
5 سکندر تو را صبر فرموده است رهت سوی آرام بنموده است
6 چو مردان در آن ره نهادی قدم نکردی ز فرموده اش هیچ کم
7 شد از قول او کار روشن تو را چه حاجت به فرموده من تو را
8 درین محنت آباد ماتمگران تویی بهترین همه مادران
9 که در مرگ فرزانه فرزند خویش نگشتی ز حکم خداوند خویش
10 ز جان تو نور یقین سرزده ست دلت خیمه در ملک دیگر زده ست
11 به مزدیت فردا بود دسترس که هرگز نبیند چنان مزد کس