حکیم نخستین چو شد پرده ساز از جامی هفت اورنگ 68

حکیم نخستین چو شد پرده ساز

1 حکیم نخستین چو شد پرده ساز بدینسان برون داد از پرده راز

2 که ای مطلع نور اسکندری بلندش ز تو پایه سروری

3 اگر ریخت گل باغ پاینده باد وگر رفت مه مهر تابنده باد

4 ندانم که چون صبر فرمایمت چه سان راه آرام بنمایمت

5 سکندر تو را صبر فرموده است رهت سوی آرام بنموده است

6 چو مردان در آن ره نهادی قدم نکردی ز فرموده اش هیچ کم

7 شد از قول او کار روشن تو را چه حاجت به فرموده من تو را

8 درین محنت آباد ماتمگران تویی بهترین همه مادران

9 که در مرگ فرزانه فرزند خویش نگشتی ز حکم خداوند خویش

10 ز جان تو نور یقین سرزده ست دلت خیمه در ملک دیگر زده ست

11 به مزدیت فردا بود دسترس که هرگز نبیند چنان مزد کس

عکس نوشته
کامنت
comment