غمزه ات کز سعی چشم است این همه بیداد از جامی غزل 817

غمزه ات کز سعی چشم است این همه بیداد او

1 غمزه ات کز سعی چشم است این همه بیداد او در فن عاشق کشی شاگرد توست استاد او

2 طره شبرنگ تو لیلی و دل مجنون آن لعل شکربار تو شیرین جان و فرهاد او

3 عشق در هر دل که سازد بهر دردت خانه ای اول از سنگ ملامت افکند بنیاد او

4 بندگی نو شد دلم را از خطت وز هر طرف فتنه دیگر رسد بهر مبارک باد او

5 با رقیب سخت دل زخم زبان کردن چه سود چون ازین سوهان نیفتد رخنه در فولاد او

6 رهبر کوی مغان شد پیر ما ممدود باد بر سر اهل ارادت سایه ارشاد او

7 بس که شبها جامی از سرو قدت نالد بلند می کند رم مرغ شاخ سدره از فریاد او

عکس نوشته
کامنت
comment