1 گل گفت: نقاب برگشادیم و شدیم از دست به دسته اوفتادیم و شدیم
2 چون عمر وفا نکرد هم بر سرِ پای ما دستهٔ خویش باز دادیم و شدیم
1 گر سیر نشد تو را دل از ما یک لحظه مباش غافل از ما
2 در آتش دل بسر همی گرد مانندهٔ مرغ بسمل از ما
1 روز و شب چون غافلی از روز و شب کی کنی از سر روز و شب طرب
2 روی او چون پرتو افکند اینت روز زلف او چون سایه انداخت اینت شب
1 بت ترسای من مست شبانه است چه شور است این کزان بت در زمانه است
2 سر زلفش نگر کاندر دو عالم ز هر موییش جویی خون روانه است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند