1 گل فیض از ریاض حسن زاهد چیدنی دارد چرا می پوشی از حق چشم، باطل دیدنی دارد
2 که با چشم سخن گویت تواند بود همدستان سرت گردم زبان ناز هم فهمیدنی دارد
3 گره بیگانه است از جبههٔ گل شوخ من واشو چه گفتم غیر یک قربان شوم رنجیدنی دارد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر قدر زور آورد عشقت شکیباییم ما شمع سان در سوختنها پای بر جاییم ما
2 کس زحال تیره روزان جنون آگاه نیست همچو شب در خود نهان از جوش سوداییم ما
1 می کنند احباب بی معنی مکدر سینه را عکس طوطی سبزهٔ زنگار بس آیینه را
2 دیدنت از غم بپردازد دل بی کینه را روی خندانت کند صیقل گری آیینه را
1 در سینه نیست دل به خدا ره نبرده را نسبت مده به حضرت دل خون مرده را
2 افتادگی خوش است که در روز بازخواست بیم حساب نیست به خود ناسپرده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به