-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت
2 ز بیوفایی گل بود مرغ دل آگاه از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت
3 ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم رضا به رخنهٔ دیوار و باغبان نگذاشت
4 رسید کار به جایی که یار بگذارد ز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشت
5 ز ناز بر دل پیر و جوان در این محفل کدام داغ که آن نازنین جوان نگذاشت
6 شکایتی ز سگانت نبود هاتف را بر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت