1 سبز در خون جگر شد ریشهٔ اندیشه ام ناخن شیر است برگ بیشهٔ اندیشه ام
2 می کند تا دامن گردون ترشح خون دل بشکند از سنگ غم چون شیشهٔ اندیشه ام
3 در تصور درنیاید مردم آزاری مرا خاطر آزردن نباشد پیشهٔ اندیشه ام
4 جز خیال او ندارد در خیالم هیچ راه غیر او نگذشته در اندیشهٔ اندیشه ام
5 یا بتی هر روز، شاهد بازم از فیض خیال می کند شیرین تراشی تیشهٔ اندیشه ام
6 مقطعم را می رسد جویا به مطلع همسری نشئهٔ صاف است با ته شیشهٔ اندیشه ام
دیدگاهها **