1 چمن به صبحدمی چون به گل بیاراید دماغ جان من از بوی آن بیاساید
2 فروغ مهر نماند به چرخ میناگون اگر نگار من از دور چهره بنماید
3 خم کمان دو ابروی دوست محرابیست چه حاجتست که آن را به وسمه آراید
4 یقین که ماه ز شرم رخش شود بی نور اگر نقاب ز خورشید روش بگشاید
5 اگر به تازی حسنش شود سوار دمی عنان شوق ز دست زمانه برباید
6 جمال حسن تو در غایت کمال بود ولی به روی نکو نیز هم وفا باید
7 منم چو آب نهاده مدام سر در پات تو را چو سرو به ما سر فرو نمی آید
8 تویی ملول و من از جان و دل طلبکارت ز روی لطف نگارا بگو چنین شاید
9 جفا نماید و رحمی نیامدش بر من از این معاینه دل پشت دست می خاید
10 شب سیاه زمانه ز حور حامله است به صبر کوش جهانا ببین چه می زاید