باز فراش چمن یعنی از ابن یمین فریومدی ترکیب 1

ابن یمین فریومدی

آثار ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار

1 باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار بر چمن گسترده فرشی از پرند هفتکار

2 بر زمین گوئی که عکس آسمان افتاد باز شد زمین چون آسمان در کسوت گوهر نگار

3 ز امتزاج خاک یابی باد را مشکین نفس در مزاج لاله بینی آب را آتش شعار

4 گل سلیمانست پنداری بدار الملک باغ ز آنکه تختش را بهر سو میبرد باد بهار

5 لاله گوئی مجمری لعلست کاندر وی صبا نافه های مشک میریزد ز سرو جویبار

6 سر بر آرد از کمینگه گربه بید از بهر صید چون همی بیند که پای بط بر آمد از چنار

7 طبع استاد طبیعت بین که از تأثیر او غنچه شد پیکان نما و بید شد خنجر گذار

8 بار دیگر در زمین از صنع رب العالمین همچو بزم خسرو آفاق تاج ملک و دین

9 بر چمن چون کرد باد نوبهاری گلفشان شد چمن در باغ چون بر چرخ راه کهکشان

10 حبذا فصلی که نرگس بی می از تأثیر او میکند مستی و مخموری چو چشم مهوشان

11 صبحدم باد سحر سرمست در بستان جهد طره شمشاد گیرد میبرد هر سو کشان

12 چون صبا عنبر نسیم و خاک مشک آمیز شد خیز و تاب آتش غم را بآب رز نشان

13 اندرین موسم که آید چون نسیم نو بهار اهل عالم را دهد از روضه طوبی نشان

14 عشرت ار خواهی که رانی همچو بلبل با نوا بر مثال تازه گل برگی که داری برفشان

15 ور همیخواهی که دائم خوش بر آئی همچو سرو عقل ناصح پیشه را در بزم صاحب بینشان

16 خسروی کاندر کفش باشد بروز رزم و کین لاله چون بر رمح مینا گون سنان بسدین

17 چون دم عیسی عهد آمد نسیم صبحگاه شاید ار جان یابد از لطفش تن مردم گیاه

18 ز آنکه باد صبحگاهی از طریق خاصیت شد چو آب زندگی راحت فزای و رنج کاه

19 در شگفتم از بنفشه تا چرا شد قد او در جوانی بر مثال قامت پیران دو تاه

20 شکل نرگس بین که چون از سیم میتا بدزرش گوئیا خورشید تابانست بر رخسار ماه

21 گوئیا جرمی ازین ازرق لباس آمد پدید شد دو تا چون صوفیان تا عذر خواهد از گناه

22 ابر نیسانی چو جام سرخ گل پر مل کند توبه پرهیزکاران شاید ار گردد تباه

23 ای بت گلرخ بیا و بیدق عشرت بران تا شوم فرزین صفت از باده دستور شاه

24 آنکه از بحر کفش گه ابر گردد خوشه چین پر گهر آید کنون دست چنار از آستین

25 آنکه بهر نصرتش دائم بصد گرمی و تاب خنجر زرین کشد بر روی خصمش آفتاب

26 طره هندوی شب را از برای رایتش آسمان پرچم کند بر رمح زرین شهاب

27 در جهان ازیمن عدلش بر نمیگیرد کسی تیغ بران جز خطیب و هست آنهم در قراب

28 تا ز باغ عدل او خوردست فتنه کو کنار بر نمیگیرد چو بخت حاسدانش سر ز خواب

29 از سموم خشم ظالم سوز او بیند خرد آنکه شیر شرزه میافتد ز تب در سوز و تاب

30 گر شراری ز آتش قهرش بدریا بگذرد عیبه های جوشن ماهی بسوزد اندر آب

31 ور نسیم لطف او یکره وزد بر گرزه مار مهره گردد در بن دندان او یکسر لعاب

32 گر ارادت یکزمان با قدرتش گردد قرین پوست با پشت پلنگ آرد بحکم از پشت زین

33 گر گذر یابد ز خلق او نسیمی بر چمن گل زغیرت تا بپای از سر بدرد پیرهن

34 روز رزم و گاه بزم آید ز لطف و عنف او زندگانرا تن بجان و مردگان را جان بتن

35 ذره ئی از نور رایش کرد خورشید اقتباس تا جهان افروز شد شمعی برین نیلی لگن

36 فی المثل گر اطلس گردون بپوشد دشمنش همچو کرم قز نخستین کسوتش باشد کفن

37 گر نرفتی در ضمان روزی خلقانرا کفش کی شدندی منتظم ارکان بهم در یک قرن

38 قرنها باید که آید همچو او صاحبقران بشنو اندر صورت تضمین مثال او زمن

39 سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

40 خون لعل اندر عروق کان همی گردد نگین تا شود با خاتم گیتی ستانش همنشین

41 ای شده بر ذات پاکت ختم کار سروری همچو بر ذات محمد کسوت پیغمبری

42 آسمان سرگشته و حیران ز رشک رأی تست ور نه پا بر جا روا بودی سپهر چنبری

43 پیش قدت گر فلک لاف سرافرازی زند عقل داند معجز موسی ز سحر سامری

44 شاید ار ناهید و بهرامت بگاه رزم و بزم آن شود خنجر گذار و این کند خنیا گری

45 خسرو عالیجنابت را جهان گفتی خرد گر نبودی بر جهان گردون دون را سروری

46 خاکپایت را فلک گر تاج سر خواند مرنج نرخ گوهر نشکند هرگز بنقص مشتری

47 چون توئی را کی تواند گفت مدحت چون منی تا کجا باشد توان دانست حد شاعری

48 انوری شد آفتاب و ازرقی چرخ برین تا ثنای حضرتت گویند چون ابن یمین

49 خسروا چون ابر دستت رسم زر پاشی نهاد در کف دریا بماند حسرتش پیوسته باد

50 آفتاب جود تو چون سایه بر گیتی فکند شد جهانرا ذکر جود حاتم طائی زیاد

51 زر بحصن کان درون بندی گران بر پای داشت کلک دربارت میان بر بست و بندش را گشاد

52 یافتند انعام عامت اهل عالم جز دو کس من بگویم کز چه حرمان بهره ایشان فتاد

53 آن یک از گیتی برون شد پیشتر از عهد تو وین دگر در نوبت دورانت از ما در نزاد

54 تا بخندد نوبهار از گریه مژگان ابر تا نگردد شام هرگز همنشین بامداد

55 باد خندان نوبهارت تازه از آبحیات بامداد عشرتت را شام غم در پی مباد

56 بر ثنای حضرتت گوید سپهرم آفرین در دعای دولتت آمین کند چرخ برین

عکس نوشته
کامنت
comment