گران‌جانی مکن از حکیم نزاری قهستانی غزل 1100

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

گران‌جانی مکن یارا مشو در خوابِ مستانه

1 گران‌جانی مکن یارا مشو در خوابِ مستانه چو بانگِ صبح بشنیدی سبک برخیز مردانه

2 به مسمار ارادت خویشتن چون حلقه بربندی اگر روزی دهندت ره درون بارِ می‌خانه

3 تو گردانی که در تفریق مجموعیم پس دانی که بر هرزه بریزد مردِ دهقان بر زمین دانه

4 چه می‌لافی که من هستم به جان مشتاقِ وصل او کجا آری فرودش چون نداری جای جانانه

5 نزولِ پادشاه و بر قماش ما و من منزل نباشد لایق گنج نهان هر کنج ویرانه

6 دلی می‌بایدت از خویش و از بیگانه ببریده ترا با این چه کارست ای ز من چون خویش بیگانه

7 اگر در مسکرات آیی ببینی کز خردمندان تفاوت‌ها بود با دین براندازانِ دیوانه

8 گر از اول درآیم تا به آخر با تو برگویم نداری باور و داری معما جمله افسانه

9 چو تو خود را ندانی پس چه می‌دانی نزاری را نزاری شمع عشّاق است و عقل و نفس و پروانه

عکس نوشته
کامنت
comment