1 ای لطف تو آب زندگانی وی ذات تو عالم معانی
2 در چشم خرد ز روی معنی بایسته تری ز زندگانی
3 در طبع هنر ز راه صورت شایسته تری ز شادمانی
4 ننهفته ز منهی ضمیرت اجرام سپهر سوزیانی
5 دیدار تو از خوشیّ و راحت چون دولت و مستی و جوانی
6 مهر تو مرا چو جان عزیزست از کف ندهم برایگانی
7 از دل باشد دعای خادم نه چون دگران سر زبانی
8 تشریف رهی نداد این بار کلک تو به عذر ناتوانی
9 راضی شدم ار ز ناتوانیست اندی که نباشد از توانی
10 بر من که سبک دلم ز شوقت از بهر چه کرد سرگرانی؟
11 گفتی که دعا نمی نویسی این شیوه به من مبر گمانی
12 بر بنده نوشتن است و آنرا دادن به الاغ و کاروانی
13 لیکن نتواندش نگه داشت از آفتهای آسمانی
14 این هم ز شقاوت دعاگوست گر خدمت او تو می نخوانی
15 گه گاه ز روی لطف آخر یاد آر ز بنده گر توانی
16 گر یاد کنی ز من وگرنه من آن تو ام دگر تو دانی