- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 والی مصر ولایت ذوالنون آن به اسرار حقیقت مشحون
2 گفت در مکه مجاور بودم در حرم حاضر و ناظر بودم
3 ناگه آشفته جوانی دیدم نه جوان سوخته جانی دیدم
4 لاغر و زرد شده همچو هلال کردم از وی ز سر مهر سؤال
5 که مگر عاشقی ای شیفته مرد که بدین گونه شدی لاغر و زرد
6 گفت آری به سرم شور کسیست کش چو من عاشق رنجور بسیست
7 گفتمش یار به تو نزدیک است یا چو شب روزت ازو تاریک است
8 گفت در خانه اویم همه عمر خاک کاشانه اویم همه عمر
9 گفتمش یکدل و یکروست به تو یا ستمکار و جفاجوست به تو
10 گفت هستیم به هر شام و سحر به هم آمیخته چون شیر و شکر
11 گفتمش یار تو ای فرزانه با تو همواره بود همخانه
12 سازگار تو بود در همه کار بر مراد تو بود کارگزار
13 لاغر و زرد شده بهر چه یی سر به سر درد شده بهر چه یی
14 گفت رو رو که عجب بی خبری به کزین گونه سخن درگذری
15 محنت قرب ز بعد افزون است جگر از هیبت قربم خون است
16 هست در قرب همه بیم زوال نیست در بعد جز امید وصال
17 آتش بیم دل و جان سوزد شمع امید روان افروزد