والی مصر ولایت ذوالنون از جامی هفت اورنگ 74

والی مصر ولایت ذوالنون

1 والی مصر ولایت ذوالنون آن به اسرار حقیقت مشحون

2 گفت در مکه مجاور بودم در حرم حاضر و ناظر بودم

3 ناگه آشفته جوانی دیدم نه جوان سوخته جانی دیدم

4 لاغر و زرد شده همچو هلال کردم از وی ز سر مهر سؤال

5 که مگر عاشقی ای شیفته مرد که بدین گونه شدی لاغر و زرد

6 گفت آری به سرم شور کسیست کش چو من عاشق رنجور بسیست

7 گفتمش یار به تو نزدیک است یا چو شب روزت ازو تاریک است

8 گفت در خانه اویم همه عمر خاک کاشانه اویم همه عمر

9 گفتمش یکدل و یکروست به تو یا ستمکار و جفاجوست به تو

10 گفت هستیم به هر شام و سحر به هم آمیخته چون شیر و شکر

11 گفتمش یار تو ای فرزانه با تو همواره بود همخانه

12 سازگار تو بود در همه کار بر مراد تو بود کارگزار

13 لاغر و زرد شده بهر چه یی سر به سر درد شده بهر چه یی

14 گفت رو رو که عجب بی خبری به کزین گونه سخن درگذری

15 محنت قرب ز بعد افزون است جگر از هیبت قربم خون است

16 هست در قرب همه بیم زوال نیست در بعد جز امید وصال

17 آتش بیم دل و جان سوزد شمع امید روان افروزد

عکس نوشته
کامنت
comment