ای حسن تو برتر از چه و چون از عرفی شیرازی ترجیع 1

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

ای حسن تو برتر از چه و چون

1 ای حسن تو برتر از چه و چون سبحان الله ز حسن بیچون

2 لعل تو فریب اهل ادراک قد تو بلای طبع موزون

3 شمشاد قدان فتنه انگیز برفتنه قامت تو مفتون

4 سرو از قد تو فتاده برخاک گل از رخ تو نشسته درخون

5 آشفته تو هزار فرهاد دیوانه تو هزار مجنون

6 آواره عشق توست خورشید سرگشته مهر توست گردون

7 شد غرق بخون دیده لاله ز آن چشم سیاه و لعل میگون

8 زلف تو شب دراز یلدا رخسار تو مهر روز افزون

9 از زلف تو ، کار ما پریشان وز خال تو حال ما دگرگون

10 جانم بلب آمد و نیامد از دل هوس لب تو بیرون

11 بر بوی وصالت ای جفا جو عمری بهوس دویدم اکنون

12 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

13 جان بسته لعل نوشخندت دل شیفته قد بلندت

14 بر عارض آتشین تو خال هست از پی چشم بد سپندت

15 چشم تو و ابروی کشیده آهوی فتاده در کمندت

16 تا زلف تو گشت بند دلها آزاد نشد دلی ز بندت

17 شطرنج هوس مباز ای دل با چشم بتان که می برندت

18 چون گوی بکوی تو بسی بسر افتاده و نیوفتد پسندت

19 تا داده سمند ناز جولان جان داده هزار مستمندت

20 آهسته بران که رفت برباد بسیار سر از سم سمندت

21 در راه طلب فتادم از پا چندت طلبم ، بناله ، چندت

22 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

23 با روی نکوی تو پری را دعوی نرسد برابری را

24 زیباست پری ولی ندارد این عشوه و ناز و دلبری را

25 چشم تو بیک نگاه جادو آموخته سحر سامری را

26 لعل لب تو به نیم بوسه جان داده بتان آزری را

27 زلف تو زکف نمیگذارد سر رشته کفر و کافری را

28 سودای رخت زاوج گردون آورده فرود مشتری را

29 دادند بسرو قامت تو خوبان زمانه سروری را

30 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

31 باز آن بت تند خوی طناز کرد از سر ناز فتنه آغاز

32 سرتا بقدم تمام ناز است وز ناز بکس نمیکند ناز

33 چو کان دو زلف او ببازی دل میبرد و نمیدهد باز

34 گفتم که نهان کنم غم دل کز پرده برون نیفتد این راز

35 در چنگ غمم چنانکه افتد گنجشک بزیر چنگل باز

36 مینالم و ناله گریه انگیز میگریم و آب دیده غماز

37 چندانکه بسینه میزنم چنگ چنگ طربم نمیشود ساز

38 آمد سحری خیال وصلت بنواخت مرا و گشت دمساز

39 برجستم و دامنش گرفتم وز دست ندامتش دگر ، باز

40 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

41 خوش باش که عشق عافیت سوز بر لشکر عقل گشت پیروز

42 در معرض عشق بی محابا عاجز شده ، عقل حیلت اندوز

43 خورشید رخ تو و دل من پروانه و شمع عالم افروز

44 زلف و تو گونه های گلگون یک شام و ز پی در صبح نوروز

45 تا دل نرود ز جا بدوزش برسینه من به تیر دلدوز

46 بی پرتو شمع رویت ای ماه شمعم : همه گریه و همه سوز

47 بسیار جفا مکن که بسیار حسن تو مراست عشق آموز

48 درهجر تو رفت عمرم از دست وصل تو نداده دست یک روز

49 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

50 جز وصل تو ملتمس ندارم غیر از تو زتو هوس ندارم

51 شبگرد بکوی تو ، چو بادم اندیشه ز خار و خس ندارم

52 بیمم ز رقیب و پاسبان نیست پروای سک و عس ندارم

53 از هر طرفم غم تو بگرفت دیگر ره پیش و پس ندارم

54 یک چند اگر چه طاقتم بود در عشق تو ، زین سپس ندارم

55 من بلبل باغ وصلم ای گل زین بیش سر فقس ندارم

56 از درد فراقت ای پریروی مینالم و همنفس ندارم

57 جز ناله که از منت دهد یاد افسوس که هیچکس ندارم

58 بر نه فلکم اگر رسد دست بر وصل تو دسترس ندارم

59 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

60 کارم ز غمت بجان رسیده این کارد باستخوان رسیده

61 چندانکه توان خیال کردن غم بر دل ناتوان رسیده

62 از حسرت آن میان چوی موی سیل مژه تا میان رسیده

63 پرورده آب دیده ماست سرو تو که این زمان رسیده

64 بر لب زهوس هزارها جان ز اندیشه آن دهان رسیده

65 در عشق تو این همه بلاها ما را همه از زبان رسیده

66 تیغش بسرم رسیده ای جان برخیز ، که میهمان رسیده

67 دامان وصال اگر نیفتاد در دست من زیان رسیده

68 هرگز نرود خیالت از دل این ناله برآسمان رسیده

69 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

70 ای مایه جان فگارم از تو آخر نظری که زارم از تو

71 بگشای گره ز زلف مشکین افتاد گره بکارم از تو

72 بردار کنی اگر دل من بردار که برندارم از تو

73 زینگونه که میکشم دم سرد چون دی نشود بهارم از تو

74 در بحر غمم ز آب دیده است پرگوهر و در کنارم از تو

75 رفتی تو گل از کنار و مانده در سینه هزار خارم از تو

76 اکنون بچمن چوابر نیسان با دیده اشکبارم از تو

77 هر چند که سخت دورم افکند چشم بد روزگارم از تو

78 باور نکنی که بی خیالت یک لحظه بود قرارم از تو

79 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

80 دل بردی و در کمین دینی با عاشق خود چرا چنینی

81 پر خون دل و دیده از تو تا کی تا چند تو خصم آن و اینی

82 دل بردی و عقل و دین ربودی وین طرفه که باز در کمینی

83 سروی است که جلوه میکند خوش یا قد تو در حریر چینی

84 برگرد تو حلقه بسته خوبان چون خاتم حسن را نگینی

85 حسن تو ز مهر و ماه بگذشت خورشید سپهر هفتمینی

86 چندان که بتو وفا نمودم از تو رسدم جفا وکینی

87 ای آن که ز کبر و ناز هر گز سوی من مبتلا نبینی

88 وصل تو کجا شود میسر با همچو منی کجا نشینی

89 چون دست نمی دهد وصالت دست من و دامن خیالت

90 ماهی که فلک چو او ندیده از من بچه جرم ، سرکشیده

91 زد آبله پای طفل اشکم از بسکه سراغ او دویده

92 در سینه دگر نگیرد آرام آن دل که بزلفش آرمیده

93 برقصر فلک فرو نیاید مرغی که زبام او پریده

94 خیاط ازل لباس خوبی برقامت دلکشش بریده

95 بر روز سیاه من نظر کن ای چشم و چراغ نور دیده

96 گفتم که بدامنت زنم دست کز شوق تو جیب جان دریده

97 دامن زکفم کشیده ، رفتی ای آهوی وحشی رمیده

98 من دست ز دامنت ندارم گر چه ز غمت ، قدم خمیده

99 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

100 تا کی ز غم تو زار گردم دیوانه و بیقرار گردم

101 با یاد تو خون دیده بارم از هجر تو دلفگار گردم

102 سیلاب غمم گذشت از سر باز آی که بر کنار گردم

103 خواهم چو غبار ، گاه جولان گرد سر آن سوار گردم

104 کار من بیقرار عشق است دیگر ز پی چکار ؟ گردم

105 اینسان که شدم فسانه در عشق افسانه روزگار گردم

106 در کوی تو عزتم همین بس کز دولت عشق ، خوار گردم

107 دانم ، نرسم بگرد وصلت از هجر تو گر غبار گردم

108 دنبال تو همچو باد ، تا کی سرگشته و خاکسار گردم

109 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

110 سرو از سرناز جلوه گر کن برما بغلط یکی گذر کن

111 ای خرمن گل که میخرامی بر سوخته خرمنی نظر کن

112 غافل مگذر که سوخت جانم از آتش آه من حذر کن

113 پروانه نیم سوزم ای شمع با سوخته ای شبی بسر کن

114 امشب زدرم درآی چون صبح شام سیه مرا سحر کن

115 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

116 سویت که پیام ما رساند این قصه مگر صبا رساند

117 خود کیست که درد ناتوانی بگرفته و بر دوا رساند

118 کونکهت زلف او که بویی سوی من مبتلا رساند

119 کو بخت که بر سر من او را روزی زره وفا رساند

120 کو آنکه بعرض حضرت شاه پیغام من گدا رساند

121 کو آنکه حدیث دلفریبم در مجلس پادشا رساند

122 آنگاه بخواند از زبانم این بیت و زمن دعا رساند

123 چون دست نمیدهد وصالت دست من و دامن خیالت

عکس نوشته
کامنت
comment