- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای خوش آن دم که مرا جان بر جانانه رسد مرغ روحم ز قفس بر در کاشانه رسد
2 آشنایان غمت تشنه بر آب وصلند جرعه ای ده که مبادا که به بیگانه رسد
3 دل بیچاره به بحر غم تو غوّاص است مگرش دست ز بخت تو به دردانه رسد
4 در غم عشق تو زارم مگدازم در غم بیش از آن بیش مگیرش که به افسانه رسد
5 مشکل آنست که با شمع رخت جان بازم تا نگویی که ز من نور به پروانه رسد
6 سخن آهسته بگو با من مسکین ترسم نکهت بوی دهان تو به میخانه رسد
7 من براتی به لب لعل تو دارم به خطت تا توقّف نکنی باز که پروانه رسد
8 زلف تو تاب گرفت و دل من شانه ی اوست بو که یک تاره از این موی بدین شانه رسد
9 خانه دل سر زلفین پریشان تو شد چون جهان را نبود حد که بدان خانه رسد