- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش وقت من، که آینه کردار روشنم مرآت راست گویم و شانه نمی زنم
2 آیینه چون نمود مرا آن چنان که هست آیین نه این بود که من آیینه بشکنم
3 در فهم رمز قصه مستان ذوالجلال جان پرورم، بجان تو و جان نمی کنم
4 امکان ندارد آنکه: بگویند راز فاش چون آتش هوای تو در سینه زد علم
5 امشب که میهمان منست آن مراد دل ای صبح، اگر چه فاتحه خوانی ولی مدم
6 در نون و در قلم نظری کن باعتبار نون امر مجمل آمد و تفسیر نون قلم
7 راهی عظیم دور و درازست و ناپدید از کوچه حدوث بدروازه قدم
8 گویند: قاسمی بشرست، این چه مدعاست؟ آری، به جان تو، بشرم لیک بی شرم