1 گفتار خوش و لب چو قندم باید گیسوی دراز چون کمندم باید
2 گویند که یار سرو بالا داری عالی نظرم قد بلندم باید
1 نباتت بر لب شکّر برآمد زمرد گرد یاقوتت درآمد
2 ز گلبرگ تو سنبل سر برآورد زهی سنبل که از گل بر سر آمد
1 قومی که ره به منزل خوبان همیبرند اقبال مایهایست که ایشان همیبرند
2 جان میبرند تحفه به نزدیک یار خویش خرما به بصره، زیره به کرمان همیبرند
1 اینک نسیمی میدهد کز دوست میآرد خبر برخیز کاستقبال او واجب بود کردن به سر
2 ای راحت جان مرحبا از دوست کی گشتی جدا دارد عزیمت سوی ما یا کرد از این جانب گذر