ای باد صبحگاهی از سلمان ساوجی جمشید و خورشید 69

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم

1 ای باد صبحگاهی بادا فدات جانم در گوش آن صنم گو این نکته از زبانم

2 ای آرزوی جانم در آرزوی آنم کز هجر یک حکایت در گوش وصل خوانم

3 روزی که با تو بودم بد بخت همنشینم امروز کت به سالی روی چو مه نبینم

4 دانی چگونه باشم در محنت حبیبم زآن پس که دیده باشی در دولتی چنانم

5 با دل به درد گفتم کان خوشدلی کجا شد؟ آخر مرا نگویی؟ دل گفت من ندانم؟

6 خواهم که از جمالت حظی تمام یابم وز ساغر وصالت ذوقی رسد به جانم

7 آری گرت بیابم روزی به کام یابم ورنه چنان که دانی در درد دل بمانم

عکس نوشته
کامنت
comment