خوش آن ساعت که بی‌خشم از مشتاق اصفهانی غزل 306

مشتاق اصفهانی

آثار مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

خوش آن ساعت که بی‌خشم و غضب با ما تو بنشینی

1 خوش آن ساعت که بی‌خشم و غضب با ما تو بنشینی نه در دل عقده‌ای ما را نه برابر و ترا چینی

2 چه فیض است از بهار لخت دل دانی کنارم را اگر یک ره پر از گل دیده‌ای دامان گلچینی

3 نهادم پا به راه عشق تا آید چه در پیشم نه عقل آخراندیشی نه چشم عاقبت‌بینی

4 ز هستی هرکه رست و یافت فیض نیستی داند که آن بیداری تلخی بود این خواب شیرینی

5 به نیکان و بدان از ساده‌لوحی الفتی دارم نه زآن قومم به جان مهری نه زین جمعم به دل کینی

6 مر پهلو به خار یا به خشتی سر نهم ورنه که شب‌های غمت نه بستری دارم نه بالینی

7 نظر مشتاق دارد از غرور حسن آن مهوش به آن نخوت که بیند پادشاهی سعی مسکینی

عکس نوشته
کامنت
comment