- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خوش آن ساعت که بیخشم و غضب با ما تو بنشینی نه در دل عقدهای ما را نه برابر و ترا چینی
2 چه فیض است از بهار لخت دل دانی کنارم را اگر یک ره پر از گل دیدهای دامان گلچینی
3 نهادم پا به راه عشق تا آید چه در پیشم نه عقل آخراندیشی نه چشم عاقبتبینی
4 ز هستی هرکه رست و یافت فیض نیستی داند که آن بیداری تلخی بود این خواب شیرینی
5 به نیکان و بدان از سادهلوحی الفتی دارم نه زآن قومم به جان مهری نه زین جمعم به دل کینی
6 مر پهلو به خار یا به خشتی سر نهم ورنه که شبهای غمت نه بستری دارم نه بالینی
7 نظر مشتاق دارد از غرور حسن آن مهوش به آن نخوت که بیند پادشاهی سعی مسکینی