- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای حسن جان فزای تو خورشید بی زوال هرگز ندید دیده کس اینچنین جمال
2 خورشید در لباس همه ذره نمود رخسار او چو پرده برافکند از جمال
3 باتار زلف او شب تار است همچو روز خور در مقابل مه رویش کم از هلال
4 برهر که تافت پرتو انوار وحدتش کثرت به پیش او همه وهم آمد و خیال
5 از قیل و قال مدرسه روشن کجا شود حالات اهل ذوق و مقامات اهل حال
6 تا با تو هست هستی تو نیست جز فراق فانی شو از خودی که بحق یافتی وصال
7 زان دم که نوش کرد اسیری می فنا مخمور سرمست آمد و مستست لایزال